با توجه به موفقیت و تأثیرگذاری بالای استیو جابز و از طرفی ضعفهای اخلاقی او، این سؤال مطرح میشود که آیا او هوش هیجانی بالایی داشته است؟
استیو جابز در سال ۱۹۹۷ پس از مدتی وقفه مجددا به اپل بازگشت، شرکتی که یکی از پیشتازترین و شناختهشدهترین شرکتهای تاریخ تبدیل شد. او توانست در سمت مدیرعامل، اپل را از ورشکستگی نجات دهد و آن را به باارزشترین شرکت روی کرهی زمین تبدیل کند.
این در حالی بود که جابز دوازده سال قبل از بازگشت دوباره، مجبور به ترک شرکتی شد که به تأسیس آن کمک کرده بود. جابز نبوغ بالا و شخصیت تأثیرگذاری داشت اما درعینحال ازخودراضی، بیحوصله و بداخلاق بود. شرایط طوری پیش رفت که با هیئتمدیرهی شرکت دچار مشکل شد؛ گروهی که مسئولیتهای اصلی و قدرت را از دست او خارج کردند. جابز حس کرد به او خیانت شده است؛ بنابراین شرکت را ترک کرد و استارتآپ جدیدی به نام NeXT بنیان گذاشت.
البته تعدادی از کارمندان بالارتبهی اپل هم به دنبال رئیس سابق خود از شرکت خارج شدند. در آن زمان جابز یک مولتیمیلیونر ۳۱ سالهی ازخودراضی بود که تقریبا همیشه حق را به خود میداد. رفتار او بسیار زننده و آزاردهنده بود؛ اما چه عاملی باعث شد گروهی از افراد باهوش شرکت موقعیتهای امن شغلی خود را برای کار کردن با او ترک کنند؟
اندی کانینگهام به این سؤال پاسخ میدهد. او بهعنوان مسئول روابط عمومی به جابز در راهاندازی مکینتاش کمک کرد و در NeXT و Pixar هم به همکاری با او ادامه داد. او میگوید:
به مدت پنج سال همکاری نزدیکی با جابز داشتم که خود یک پدیدهی عجیب بود. چیزی که مردم میدیدند مصاحبههای الهامبخش و جملات کلیدی و درخشان بود. جابز گاهی رفتار زننده و ناملایمی داشت؛ اما کار کردن با او افتخار به شمار میرفت. دستاوردهای بزرگ در زندگی نیاز به فداکاری و ازخودگذشتگی دارند و بعضی نتایج ارزش این فداکاری را دارند. استیو رفتاری توام با خشم، هیجان و رضایت داشت/ او مسیر من را خیلی بیشتر از حد تصورم تغییر داد.
اگر جابز را در حال سخنرانی در مورد محصولات مشهور خود دیده باشید به توانایی او در عمل پی خواهید برد. جابز میدانست چگونه احساسات مخاطب خود را برانگیزد. مشتریها به دلیل حسی که محصولات اپل به آنها میداد، به دنبال آن میرفتند. منتقدان معتقدند جابز با وجود عدم توانایی کنترل احساسات نسبت به خود و دیگران، به موفقیت دست یافت؛ بنابراین آیا میتوان نتیجه گرفت استیو جابز هوش هیجانی بالایی داشته است؟ قبل از پاسخ به این سؤال باید از مفهوم اصلی هوش هیجانی اطلاعاتی داشته باشیم.
چهار توانایی هوش هیجانی
برای درک کامل هوش هیجانی، میتوان آن را به چهار توانایی تجزیه کرد.
خودآگاهی: به توانایی شناسایی و درک احساسات خود و تأثیر آنها بر خود اشاره دارد. این توانایی به این معنی است که نحوهی تأثیر احساسات بر افکار و اعمال (و برعکس) را بشناسید و بدانید احساسات چگونه میتوانند به شما در رسیدن به اهداف کمک کنند یا حتی مانع رسیدن به اهداف شوند.
مدیریت خود: به توانایی مدیریت احساسات گفته میشود؛ بهطوریکه امکان اجرای یک وظیفه، دستیابی به یک هدف یا ارائهی یک مزیت را پیدا کنید. این مورد ویژگیهای خودآگاهی ازجمله توانایی کنترل واکنشهای احساسی را هم در بر دارد.
آگاهی اجتماعی: به توانایی شناخت دقیق احساسات دیگران و تأثیر آن احساسات بر رفتار اشاره میکند.
مدیریت روابط: به توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران گفته میشود. مدیریت روابط شامل تأثیر بر دیگران از طریق رفتار و ارتباطات است. شخصی که از این توانایی برخوردار است، بهجای تلاش برای دیکته کردن عمل خود بر دیگران، از تشویق برای ایجاد انگیزه در آنها استفاده میکند.
این چهار توانایی مکمل یکدیگر و در ارتباط با هم هستند؛ اما به یکدیگر وابسته نیستند. یک شخص میتواند در بعضی تواناییها عملکرد خوبی و در بعضی از آنها نقطهضعفهایی داشته باشد. برای مثال ممکن است در درک احساسات خود توانا باشید اما نتوانید آن احساسات را بهخوبی کنترل کنید. کلید تقویت هوش هیجانی در درجهی اول شناسایی رفتارها و تمایلات فردی و سپس توسعهی استراتژیهایی برای حداکثرسازی نقاط قوت و حداقلسازی نقاط ضعف است.
در مورد استیو جابز چطور؟
حالا به سؤال خود برمیگردیم: آیا استیو جابز هوش هیجانی بالایی داشت؟
او قطعا راهی برای ایجاد انگیزه و الهام بخشی بر همکاران خود و همینطور میلیونها مشتری در سراسر جهان (باوجود محدودیتهای فرهنگی و زبانی) داشت. تمام اینها علائم هوش اجتماعی استثنایی و همینطور توانایی تأثیر بر دیگران هستند که یکی از ابعاد کلیدی مدیریت رابطه به شمار میرود.
اما چه عاملی در مورد سبک مدیریت جابز، خشم و ناراحتی بسیاری از افراد را برانگیخته بود؟ او به خاطر نوسانات شدید احساسی و تکبر و خودشیفتگی سرزنش میشد. رفتار او باعث رنجش بسیاری از اعضای خانواده و نزدیکانش شده بود. جابز همیشه خود را به خاطر نداشتن کنترل روی رفتارش سرزنش میکرد. نویسندهی زندگی او، والتر ایزاکسون از او دلیل این خودخواهی را پرسید و او در پاسخ گفت: «این من هستم، نمیتوانید انتظار داشته باشید فرد دیگری باشم.»
اما ایزاکسون که زمان قابل توجهی (بیش از دو سال) را با جابز گذرانده بود و با بیش از صد نفر از دوستان، خویشاوندان، رقبا و همکاران او مصاحبه کرده بود، طور دیگری فکر میکرد. ایزاکسون مینویسد:
دلیل رنجاندن دیگران، فقدان آگاهی احساسی او نبود، کاملا برعکس، او میتوانست مردم را ارزیابی کند، افکار درونی آنها را درک کند، میدانست چطور با آنها رابطه برقرار کند، آنها را فریب دهد و کاملا عمدی آنها را ناراحت کند.
آیا اگر جابز میتوانست به عقب بازگردد، چیزی را تغییر میداد؟ باید گفت، غیرممکن است؛ اما داستان او درس بزرگی به ما میدهد: هوش هیجانی میتواند خود را به روشهای مختلف نشان دهد. علاوه بر اینکه میتوانید تصمیم بگیرید کدام توانایی خود را توسعه دهید، میتوانید روش استفاده از آنها را هم انتخاب کنید.
توسعهی هوش هیجانی به شناخت خود وابسته است
همیشه به یاد داشته باشید افرادی که ازنظر تفکر سنتی باهوش تلقی میشوند، انواع شخصیتی متفاوتی دارند، در مورد افرادی که هوش احساس بالایی دارند هم این مسئله صدق میکند. رک یا زیرک، برونگرا یا درونگرا، دلسوز یا غیردلسوز، تمام این معیارها میتوانند از عوامل تعیینکنندهی هوش هیجانی شما باشند.
توسعهی هوش هیجانی به شناسایی تواناییها و تمایلات ذاتی، نقاط قوت و نقاط ضعف وابسته است. به این معنی که باید نحوهی درک مدیریت و حداکثرسازی این ویژگیها را یاد بگیرید تا بتوانید تأثیر احساسات خود بر افکار، سخنان و کارهای خود (و برعکس) و همینطور تأثیر این عبارات و کلمات را بر رفتار دیگران درک کنید.
افزایش هوش هیجانی مستلزم سختکوشی و تمرین است اما این کار را به قیمت زیر پا گذاشتن اصول خود انجام ندهید. در عوض سعی کنید از قطبنمای اخلاقی خود برای هدایت تلاشها استفاده کرده و اجازه دهید اخلاق و ارزشها به پیشرفت شما کمک کنند.
این بهترین نوع هوش هیجانی است: تلاش برای رسیدن به ذهنیت رشد پیوسته و استفاده از دانش به شیوهای که بتوانید به آن افتخار کنید.